ان چنان رنجی که دنیا بر دل ما می کند ...
بردل هر کس کند ترک دنیا می کند ...
به دل می گویم فردا ترک دنیا میکنم...
چون که فردا رسد با دیدنت امروز و فردا میکنم.
...نه از خاکم نه از بادم نه در بندم نه ازادم
...نه ان لیلی تر از مجنون نه شیرینم نه فرهادم
...فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دل تنگم
...اگر ابی تر از ابم اگر همزاد مهتابم
...بدونه تو چه بی رنگم بدونه تو چه بی تابم
من یاد گرفته ام ...
" دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
ولی نمی دانم چرا ...
خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...
می گویند :
" این روز ها ...
دوست داشتن
دلیل می خواهد ... "
و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده ...
دنبال گودالی از تعفن می گردند ...
غرق تمنای توام
در پیش بیداران چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم زدل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل درسینه جوشم همچومل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا بر گزینم پیشه ای
اخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
ز آن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب ازپاکیم
خاکی نی ام تا خویش را سر گرم آب گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
((رهی معیری))
ای خدا من به کس کار ندارم ولی
از همه زخم خوردن شده کارم.
یک بهونه برای خوندن و بودن ندارم
تو گلوم پر از غمه هوای موندن
ندارم
راست بگو مادر
من فرزند کدام درختم؟
ببین تمام تنم را یادگاری ها فتح کرده اند
چقدر برای لحظه های بی درختشان تکیه گاه شدم
هر کس که می آید
به یاد خاطره ای می افتد
و بعد بر چشمانم زخمی و تاریخی می زند و.....
و.....خداحافظ یادگار دل دل کردن من