سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]

مرا دوست بدار اندک ولی طولانی

 
 
در میان جان(پنج شنبه 89 تیر 31 ساعت 4:5 عصر )
ای در میان جانم و جان از تو بی‌خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی‌خبر

جویندگان گوهر دریای حسن تو
در وادی یقین و گمان از تو بی‌خبر

شب مست یار بودم و در های‌های او
حیران آن جمال خوش و شیوه‌های او

در هوش‌ها فتاده نهایات بیهُشی
در گوش‌ها فتاده طنین صدای او

شرح و بیان تو چه کنم زان‌که تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی‌خبر

جویندگان گوهر دریای حسن تو
در وادی یقین و گمان از تو بی‌خبر

ای در میان جانم و جان از تو بی‌خبر
از تو جهان پر است و جهان از تو بی‌خبر



 
لحظه ای عشق(پنج شنبه 89 تیر 31 ساعت 4:5 عصر )
من اگر ساعتی عشق می خریدم

اگر اون تنها چیزی بود که به من میدادن

یک ساعت عشق دراین دنیا

آن وقت من این یک ساعت را میدادم

تا تورا بیشتر ببینم

یک ساعت عشق



 
مهربانم(پنج شنبه 89 تیر 31 ساعت 3:42 عصر )


مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد

یک نفر هست که اینجا،

بین آدمهاییکه همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است



مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد،

یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد



مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد



مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی


 
(پنج شنبه 89 تیر 31 ساعت 3:31 عصر )
دیرزمانی ست ?برایت هیچ ننوشته ام
دل تنگی خود رادرآیینه یاد تو? خیره نمانده ام
شاید که?ازلرزش دوباره این دل?واهمه داشته ام
راستی?
میدانستی من هنوز می ترسم....
عهدبسته بودم سکوت را از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم
دیرزمانی ست گونه هایم?نافرمانی می کنند ?اشک ها را دعوت می کنند
زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم ? به جای اشک رنج بردم
بگذارآنکس که ترا از دست داده است در کنارگوردوستی از دست رفته
ناله های تلخ دلتنگی سر دهد?و اینجا من باز برایت می نویسم
راستی?
تو میدانی حقیقت اندیشه های من چیست؟....
غمهای زندگی من?درآغاز و پایان این جاده?همچون مستی سردرگم اند
سستی و نا امیدیست که مرا به زمین میخکوب می کند
به نیستی و فنا می کشاند?توده ای استخوان خسته وروحی هراسان
مجسمه سرد و مرمرین من!?شکسته های روح تو و من همزادنند
یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی
همچون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش
چنگ میزند وبه راز و نیاز می نشیند
راستی?
نمی خواهم هیچ چیز بدانم
نمی خواهم هیچ چیز بگوی
تنها برایت می نویسم...............

با تشکر از وبلاگ حس پرواز



 
(پنج شنبه 89 تیر 31 ساعت 3:29 عصر )
دیرزمانی ست ?برایت هیچ ننوشته ام
دل تنگی خود رادرآیینه یاد تو? خیره نمانده ام
شاید که?ازلرزش دوباره این دل?واهمه داشته ام
راستی?
میدانستی من هنوز می ترسم....
عهدبسته بودم سکوت را از" سنگ دم فرو بسته" بیا موزم
دیرزمانی ست گونه هایم?نافرمانی می کنند ?اشک ها را دعوت می کنند
زمانی که جرات" دوباره داشتن" ترا به خود دادم ? به جای اشک رنج بردم
بگذارآنکس که ترا از دست داده است در کنارگوردوستی از دست رفته
ناله های تلخ دلتنگی سر دهد?و اینجا من باز برایت می نویسم
راستی?
تو میدانی حقیقت اندیشه های من چیست؟....
غمهای زندگی من?درآغاز و پایان این جاده?همچون مستی سردرگم اند
سستی و نا امیدیست که مرا به زمین میخکوب می کند
به نیستی و فنا می کشاند?توده ای استخوان خسته وروحی هراسان
مجسمه سرد و مرمرین من!?شکسته های روح تو و من همزادنند
یاد تو در این روزهای سردر گم جوانی
همچون غریقی ست که به تنها سنگ خاموش
چنگ میزند وبه راز و نیاز می نشیند
راستی?
نمی خواهم هیچ چیز بدانم
نمی خواهم هیچ چیز بگوی
تنها برایت می نویسم...............

با تشکر از وبلاگ حس پرواز



   1   2      >




بازدیدهای امروز: 8  بازدید

بازدیدهای دیروز:4  بازدید

مجموع بازدیدها: 72978  بازدید


» لینک دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «